از جنس خاک

فدائی خاک خونین ایرانم، عاشق و دلداه شهیدانم

از جنس خاک

فدائی خاک خونین ایرانم، عاشق و دلداه شهیدانم

از جنس خاک

ما بدان مقصد عالـی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شـما گامـی چند

بایگانی

مادر آسمانی

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ

صدای نفس های آرام و منظم تو را میشنوم. بدنم از دویدنهای دقایق پیش هنوز در تب و تاب است. نگاهم از روی صورت نازنین تو به ساعت روی دیوار میچرخد. این عقربه های همیشه در تکاپو و تلاش من را به فکر میبرند. به فکر لحظه های سختی که برای گذشتنش ثانیه شماری میکنم.

مثلِ

وقتهایی که خیلی خسته ام و منتظرم بابا حامد شما از سرکار به خانه برگردد و شما را به گردش ببرد و من چند لحظه آرام بنشینم.

وقتهایی که کار زیادی در خانه برای انجام دادن دارم اما عزیزدلم میخواهد مامان کنارش بنشیند و در خدمتش باشد.

وقتهایی که کمبود خواب  فشار میاورد و گل ناز من خواب از چشمهایش پریده است.

و

در این لحظه ها نگاهم به ساعت میماند و برای گذشتنش؛ برای به سرعت گذشتنش ثانیه ها را میشمارم. اما همیشه وقتی شروع به این کار میکنم صدایی در درونم به من نهیب میزند:

آهای! مادر بانو!

میدانی لحظه های عمرت چقدر باارزشند؟

میدانی این ثانیه، دقیقا همین ثانیه که گذشت نعمت بزرگ خدا بود که دیگر برنمیگردد.

با آن چه کردی؟ فقط شمردی اش که بگذرد؟!!!

نه!!!

باید با تمام وجود از ثانیه به ثانیه روزهای عمرت استفاده کنی.

روزهای مادری کردن را برای خدا نیت کن و سختی ها را  با طعم شیرین رحمت و لطف خدا که شامل حالت شده سپری کن.

قدر لحظه ها را بدان!

لحظه ها را زندگی کن برای لحظه ای که به ملاقات خدا میروی

دستهای خالی خودت را ببین و از اینکه بخواهی نعمت ارزشمند عمرت زودتر بگذرد شرمنده باش!

بدون زاد و توشه به کجا چنین شتابان؟!

 

منبع: مادر بانو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۵

نظرات  (۲)

۱۵ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۲ م.ع آفتاب
سلام علیکم
جالب بود
یاعلی
قابل تفکر بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی