از جنس خاک

فدائی خاک خونین ایرانم، عاشق و دلداه شهیدانم

از جنس خاک

فدائی خاک خونین ایرانم، عاشق و دلداه شهیدانم

از جنس خاک

ما بدان مقصد عالـی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شـما گامـی چند

بایگانی

خنده، گریه و ترس عزرائیل

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ

خداونداز عزرائیل پرسید:تا به حال وقتی جان کسی رامی گیری برایش گریه کرده ای؟

عزرائیل گفت: یکبار خندیدم، یکبار گریه کردم و یکبار ترسیدم

خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی را بگیرم او را کنار کفاشی یافتم که به کفاش می گفت: کفشم را طوری بدوز که یکسال دوام بیاورد، به حالش خندیدم و جانش را گرفتم

گریه ام زمانی بود که به من دستور دادی جان زنی را بگیرم که باردار بود و من او را در بیابان بی آب و غذا یافتم، پس منتظر شدم تا نوزادش را بدنیا آورد و جانش را گرفتم. دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه سوخت در آن بیابان و گریه کردم.

ترسم زمانی بود که امر کردی جان فقیهی را بگیرم که نوری از اتاقش می آمد، هرچه نزدیک شدم نور بیشتر شد و زمانیکه جانش را گرفتم از درخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم

در این هنگام خداوند به عزرائیل فرمود: می دانی آن عالم نورانی که بود؟

او همان نوزادی بود که جان مادرش را در بیابان گرفتی، من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم، هرگز گمان نکن که با وجود من موجودی در این جهان بی سرپناه و تنها خواهد بود.


منبع : آستان حسینی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۸

نظرات  (۲)

۲۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۶ حامد پروینی
خیلی تاثیر گذار بود - مرسی
۲۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۹ م.ع آفتاب
احسنت خیللییی زیبا و قابل تامل
تشکر
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی